یكی نیست به این زنیكه بیشعور بگه زندگی منو كه خراب كردی تموم شد پیام دادن و زنگ زدنت به من دیگه چیه ؟ اول اخرش معلوم بود كه تو رو ول می كنه .
زنگ زده می گه من خانم نسرین ارزو ایزد هستم (مردشور اسمت و خودت و ببرن تو یه زن هرزه ای خودتم خانم قلمداد می كنی نسرین ارزو ایزد ) تا اسمشو شنیدم گوشی رو قطع كردم زنیكه روانی پیام داده . می گه مصطفی تورو دوست نداره . بدبخت اگر دوسم نداشت یك سال تمام جلوی در خونمون موس موس نمی كرد . التماس نمی كرد . من دیگه نمی تونستم ادامه بدم . الانشم دنبال منه . تو رو به فكر خودت باش كه جلوی پسرات و خانواده همسر قبلیت و خانواده خودت ابروت رفت بخاطر هرزگی هات . خوشم امد كه پسرتم گفت مامانم هرزه ست نمی تونیم درستش كنیم عادت كرده به هرزگی . قبلنا دنبال پیر پاتالا بود الان افتاده دنبال جوونا تا به بابام ثابت كنه پسرای جوونم خواهانش هستن .
اخه بدبخت سادیسمی جنس شما ی هرزه فقط برای هرزگیه نه زندگی نه عشق . وقتی یكی میاد سمتتون معلومه برای چی میاد . مطمئن باش كه دوست داشتنی در كار نیست عشق و علاقه ای در كار نیست . اگرم بهت محبت كردن از سر دلسوزی و ترحمه اگر بهت گفتن دوست دارم از سر نیازشون بوده . اخه بیشعور زندگی من كه خراب شد تو خرابه های زندگی من دیگه دنبال چی می گردی خب اون ولت كرد رفت من باید تاوان هرزگی تورو پس بدم . خدایا خودت بهم صبر بده . بستم نیست هنوزم این ضجر دادنا ادامه داره ؟؟؟؟
دیشب نمی دونم چرا یهو یاد دانشگاه و دوستای اون دوره افتادم . یادش بخیر . دلم برای اون روزا تنگ شده .
یادمه یه روز برفی توی دی ماه امتحان داشتیم و منم سخت درس خونده بودم . به محض اینكه رسیدم دانشگاه گفتن به علت بارش شدید و بسته شدن راه ها تا اطلاع ثانوی یه سری از امتحانا لغو شده و كلی ضد حال خوردم چون خیلی درسشو خونده بودم . از طرفی ام بچه های دانشگاه یك شبانه روز تو نماز خونه دانشگاه مونده بودن و نمی تونستن جایی برن . خیلی خوب بود خنده ها و شوخی های اون روز . یادمه یه دختره چادر عربی سر كرده بود و بوت پاشنه دار پاش بود و تو اون برف داشت از پله ها بالا می رفت و یه پسره ام پشت سرش داشت میرفت كه یهو پسره سر میخوره و دستشو می گیره به چادر دختره هر دو با هم میان پایین . بدشانسی دختره بیچاره این بود كه چادر عربی سرش بود و به خاطر داشتن استین چادر اونم سر می خوره و كمرش بدجوری اسیب می بینه . ولی بچه های ما بجای اینكه بهشون كمك كنن ایستاده بودن و میخندیدن كلی ام مسخره بازی می كردن وقتی بهشون نزدیك شدیم دیدم پسره از خنده سرخ شده ولی دختره بیچاره از درد داشت گریه می كرد .
یادمه امتحان ترجمه شفاهی داشتیم با استاد پروانه . یه استاد سخت گیر و خشك . امتحاناشم وحشتناك بود همونطوری كه از خودش می ترسیدیم از امتحان گرفتناشم كپ می كردیم . یه دوستی داشتم اسمش بهار بود و چشمای فوق العاده زیبایی داشت و هر كی نگاهش می كرد محو زیبایی چشماش می شد . استاد امد سر كلاس ما ام از قصد بهار و نشوندیم صندلی روبروی استاد به محض اینكه استاد سلام كرد یه پنج دقیقه محو دیدن چشمای زیبای بهار شد و وقتی می خواست امتحان بگیره پسر و دختر به بهار تكست می زدیم به استاد بگو امتحان نگیره . بهارم با یه نگاه گیرا به استاد گفت . اقای دكتر امكانش هست امتحان نگیرین . استاد پروانه یه نگاه به بهار كرد یه نگاه به جمع یه خنده ریزی كرد و گفت درسته چشمات قشنگه ولی دلیل بر این نمیشه گولم بزنی . استاد نامرد امتحان و از ما گرفت ولی اخر ترم نرم بهاره شد بیست و ما همه زیر هفده یعنی اینكه اخر ترم یا وسط ترم استاد و بهار رو هم ریخته بودن و بهار برای خودش نمره های بیست و نوزده ردیف می كرد و ما ام مثل چی درس می خوندیم . ولی خب ما نمره هامون شرف داشت به نمره های بهار
درباره این سایت