این چند وقت اصلا حس نوشتن نداشتم . دیشب با كابوس وحشتناكی از خواب بیدار شدم . همش جیغ می كشیدم و به مصطفی تو خوابم می گفتم منو نزن . منو نزن . منم چاقو میارم میزنمتا . اونقدر گریه كردم از ترس كه چشمام ورم كرده . هفته پیش پنج شنبه دقیقا دو روز بعد از سالگرد ازدواج من و مصطفی میگذشت كه اون زنیكه هرزه زنگ زد و پیام داد . استارت ماجرا ولی خب حالش گرفته شد . پنج شنبه كتكای وحشتناكی از مصطفی میخورم طوری كه لباسم پاره میشه بدنم زخم میشه گلوم به مصطفی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بروزکده اسپورت آموزش های همگانی بوش سرویس دفتر خاطرات Writing Ability and E-Portfolio کابینت پی وی سی فکر بکر آبفا نیوز